Audios & videos      Women's Watch       Contact us      About us      Home
 
 
 
 
 
 
سرزمين خودمان!
 


 «جان دو طفلم را کف دستم گرفتم و گريختم. پاي پياده از سرزميني که از آن من نبود و من از آن نبودم. قانون که نمي تواند تکه تکه ام کند و هر پاره ام را به دياري بفرستد. حتما قانون گذاران کشور من هم انسانيت دارند. وجدان دارند. دين دارند.
اول خدا کمکم کرد که بچه هايم خوراک حيوانات درنده ي دشت و بيابان نشدند و بعد سربازهايي که اگر نگذاشتند بگذريم از راه، بيراهه را نشانم دادند و لقمه ناني را درون بقچه ام گذاشتند.
به ايران که رسيديم، رمق نداشتيم. نيمه جان بوديم.»

قلبش هزار تير هم که خورده باشد، سير نيست از زندگي. مي خواهد بسازد آن را براي خودش و بچه هايي که هر کدام يادگاري بي نام و نشانند از سرزمين هاي همسايه. مي خواهد همچنان مادر بماند و براي کودکانش پدري هم بکند. مي خواهد بپرورد آنها را. مثل ماده شيري به دندان بکشد و بزرگشان کند. مي خواهد مرداني بسازد از فرزندان پدراني که نماندند يا نخواستند بمانند. 

گريخته است: از نامرادي، نامردمي، نامردي.
«سن و سالي نداشتم، شايد پانزده يا شانزده سال. پدرم تهي دست بود و گرفتار چه کنم چه کنم براي يافتن لقمه ناني. زورش اگر به سرنوشت نمي رسيد، به من که مي رسيد؛ مرا به حجله ي مردي فرستاد بي خانمان. خانمانش سوخته بود از جنگ داخلي افغانستان و به ايران پناه آورده بود. يک نان خور کم مي شد و شيربهايي که از او مي گرفت هم مرهمي بود بر زخمهايش. مرد بدي هم نبود، يک بار که رفت افغانستان خانواده اش را ببيند، ديگر بازنگشت، خبرش را آوردند. من ماندم و کودکي بي شناسنامه در دامانم. طولي نکشيد که خواستگاري ديگر برايم يافت پدر. اين بار از همسايه ي آن طرفي. گفت شيعه است و شغلي نظامي دارد. بالاخره لقمه ناني هميشه در سفره ات خواهد بود. عراقي است و مي گويد شرايط که مناسب شود، مي بردت عراق. براي بچه ات شناسنامه مي گيرد. ما هم به اميد شما چند وقتي يک بار مي آييم زيارت آقا امام حسين (ع). سبب خير مي شوي دختر! خير ببيني از جواني ات.»

دولت بعثي عراق که سقوط کرد، شوهر با چشماني که از شادي مي درخشيد، آمد و گفت: «چمدان را ببند که موسم کوچ است، مي رويم به سرزمين خودمان.» سرزمين خودمان! بله سرزمين خودشان. وقتي به خاطر اينکه فرزندت بتواند شناسنامه داشته باشد، مجبور شوي از کشور خود بروي، انگار که به سرزمين خود تعلق نداري. حالا که ديگر دو فرزند داري. يکي از پدري افغاني و ديگري از پدري عراقي، بايد بروي.

اين دو برادر ايراني هم هستند، فصل اشتراکشان مادري ايراني است. آنچه سبب شده آنها برادر باشند، اين مادر ايراني است. اما آنها براي داشتن زندگي قانوني بايد از ايران بروند. اين را قانون مي گويد. و مي روند.

 «همسرم مرد خوبي بود. ديندار بود و به خانواده اش احترام مي گذاشت. به او اطمينان کردم و رفتم. به عراق که رسيديم، ما را به خانه برد. اما خانه اي که قرار بود من بانويش باشم، بانويي ديگر داشت با فرزندي که حالا ديگر براي خودش مردي بود. هيچ وقت نفهميدم آن جوان چه دشمني اي با کودکان خردسال من دارد که با خشمي چنان کتکشان مي زند. وقتي که آن مادر و فرزند مرا مي زدند، آنقدر دلم به درد نمي آمد که وقتي بچه هايم را به زير مشت و لگد مي گرفتند. چند ماه از هووي ميان سال و پسرش کتک خورديم و همسايه ها تحقيرمان کردند و عجم خطابمان کردند. و همسرم تنها سکوت کرد و هيچ نگفت و خانه را به همسر اولش سپرد. همسري که هيچگاه از وجودش با من حرفي نزده بود و از من هم با او سخني نگفته بود. اما در اين ميان گناه من و فرزندانم چه بود که اغلب با جيره غذايي ناچيز بايد در اتاقي نمور زنداني مي شديم. شايد اگر جان کودکانم در خطر نبود، مي ماندم و تحمل مي کردم. اما نتوانستم. پاره هاي تنم را داشتند پاره پاره مي کردند. جان بچه هايم را کف دستم گرفتم و گريختم.»

به کجا گريخته بود اين زن؟ به کجا پناه آورده بود؟ به سرزميني که حاکميت آن سعادت انسان در کل جامعه بشري را آرمان خود مي داند و استقلال و آزادي و حکومت حق و عدل را حق همه مردم جهان مي شناسد، و در عين خودداري کامل از هر گونه دخالت در امور داخلي ملتهاي ديگر از مبارزه حق طلبانه مستضعفان در برابر مستکبران  در هر نقطه جهان حمايت مي کند و بر همين اساس از بيش از 25 سال پيش تا کنون بيش از 2 ميليون پناهجو را که به صورت قانوني و غيرقانوني به ايران آمده اند، پذيرفته است.  حال آيا اين سرزمين به اين زن - که خود فرزند اين ديار است - و کودکانش پناه خواهد داد؟

"مريم گلدوزيان"، پژوهشگر حقوق بشر که چند سالي است بر روي مساله تابعيت اين گروه از زنان تحقيق مي کند، مي گويد: «ما در جامعه ايران زناني داريم با شوهراني که افغاني، عراقي، و يا پاکستاني هستند و فرزنداني که شناسنامه ندارند. زيرا پدرانشان به صورت غيرقانوني در ايران اقامت دارند و ازدواجشان به صورت قانوني ثبت نشده است. تعداد اين فرزندان بي شناسنامه و بي تابعيت، از 60 هزار تن، به  صورت رسمي، تا 700 هزار تن، به صورت غيررسمي، گفته مي شود. اين واقعيتي است که در جامعه ما موجود است و مسوولان نبايد براي حل آن صورت مساله را پاک کنند.»

به گفته گلدوزيان راهکارهايي که گاه از سوي اداره اتباع خارجي وزارت کشور براي برخورداري اين خانواده ها از حقوق قانوني، از جمله شناسنامه دار شدن فرزندانشان پيشنهاد مي شود، چندان عملي به نظر نمي رسد. حال که شرايط اجتماعي کشورهاي همسايه تا حدي مهيا شده است، مهاجران نيز گاه به بازگشت تمايل دارند. مردان عراقي که با دختران ايراني ازدواج کرده بودند، اغلب زنان خود را با فرزنداني بي شناسنامه و بي تابعيت رها کرده و رفته اند. بي نامي و نشاني از خود. افغاني ها اما هنوز مايلند بمانند، هنوز نسبت به زن و فرزندان خود متعهدند، اما اغلب همچنان اقامت قانوني ندارند. پروانه ي کار ندارند. پس نمي توانند ازدواج هايشان را به صورت قانوني ثبت کنند و نمي توانند براي فرزندانشان شناسنامه بگيرند.

اين پژوهشگر حقوق بشر تصريح مي کند: «زنان ايراني که گاه بر اساس تنگناهاي مادي خانواده هايشان، گاه بر اساس علاقه هاي مذهبي (در خصوص ازدواج با عراقي ها) و گاه بر پايه ي علاقه هاي شخصي با مردان غيرايراني به صورت شرعي ازدواج کرده اند، اکنون فرزنداني را مي پرورانند که هويت قانوني ندارند، شناسنامه ندارند و گاه کارت اقامت نيز ندارند، پس نمي توانند همچون همسالان ديگر خود به مدرسه بروند.»  
  
اين کودکان بر اساس بند چهارم و پنجم ماده 976 قانون مدني اگر والدينشان قباله ازدواج داشته باشند، مي توانند صاحب شناسنامه هايي با تابعيت ايراني شوند، اما به جرم اينکه پدرانشان به صورت غيرقانوني به ايران آمده اند و غيرقانوني ازدواج کرده اند، از اين حق شهروندي محرومند. آنها به جرمي مجازات مي شوند، که هرگز مرتکبش نشده اند.

مي گويند شمار اين کودکان بيش از 60 هزار تن است و شايد حتي به 700 هزار نيز برسد، اين کودکان روزي بزرگ مي شوند، جوان مي شوند، مي خواهند ازدواج کنند. اغلب نتوانسته اند درس بخوانند و بدون حقوق مدني در جاي جاي ايران بزرگ مي شوند. وقتي به سن جواني مي رسند، خيلي چيزها کم دارند، مثل همه ي هم سن و سالهاي خود هستند، باهوش، پر جنب و جوش، اما با آنها يک فرق اساسي دارند: غرورشان جريحه دار است. شناسنامه ندارند. هويت قانوني ندارند. چگونه مي توانند ايراني نباشند؟ فارسي حرف مي زنند. در حومه ي تهران بزرگ شده اند، در خراسان رشد کرده اند. در  کرمانشاه. در سيستان و بلوچستان. چگونه مي توانند ايراني نباشند؟

قانونگذاران هنوز در قبال اين زنان و کودکان ساکت است. مسوولان راهکارهاي فرعي ارائه مي دهند: يا با مردانتان برويد و فرزندانتان را در عراق و افغانستان و پاکستان بزرگ کنيد. يا از آنها جدا شويد و بمانيد. آيا قانونگذاران به عواقب چنين راه فرارهايي از واقعيت هاي اجتماعي مي انديشند؟

زني که از عراق گريخت و با دو فرزندش به زادگاهش پناه آورد، زني که هنوز 30 سالش نشده، بيوه آن افغاني مبارز است، و سه فرزند کوچکش را بدون حمايت قانون بزرگ مي کند، زني که نوجوانش قهرمان ورزشهاي رزمي است و چون شناسنامه ندارد، نتوانسته با تيم ملي ايران به مسابقات جهاني برود، زني که دختران نوجوانش با نمره هاي ممتاز دارند دبيرستان را هم به پايان مي برند و هنوز شناسنامه ندارند و تنها با داشتن کارت اقامت پدري عراقي که آنها را گذاشته و رفته است درس مي خوانند و بايد آرزوي دانشگاه رفتن را در خود بکشند، همه شهروندان اين خاکند. ايراني اند. سرزمينشان را دوست دارند. مي خواهند ايراني بمانند. آيا قانون مي گذارد؟


نویسنده:



نظرات


نوشته شده بوسیله: در تاریخ: 9/13/2006 2:39:25 AM



نوشته شده بوسیله: در تاریخ: 03/14/2007 05:19:34 PM



نام: (name)
  
آدرس ایمیل:(email)
  
آدرس وب:(URL)
  
    
نظرات:(comments)