سنگ اول حماقت
سنگ دوم شقاوت
سنگ?هاي ديگر مي?بارند.
سنگ اول را بغض سربرج نه،
سنگ دوم را درد بي?پناهي نه،
سنگ?هاي ديگر را هم نه،
نه
سنگ?ها را آن که چشم?هايش را بسته است
مي?پراند.
خون خشکيده بر کلوخ
زير نور چراغ گردان نه،
مثل دانه?ي انار لهيده نه،
پيش چشم آن که چشم?هايش را بسته نگه? مي?دارد،
رنگ مي?بازد.
سنگ سوم را نه،
سنگ?هاي تا آخر را نه،
همه سنگ?هاي آينده را
دست?هاي در ساحل عافيت سوا مي?کنند
با چشم بسته.
سنگ آخر نه،
سنگ اول نه،
همه سنگ?ها از وقاحت لبريزند
وقتي
کسي، جايي، شانه بالا مي?اندازد
تا باران سنگ ببارد.
سنگ نه
سنگ?ها نه
ديوار و رگبار و طناب و دار و سنگسار
در ملاء عام قانون مي?شود
وقتي با چشم بسته در ساحل عافيت
راه مي?رود کسي.
با شانه?هاي بي?بار
بر زميني
بي باران
بي زن
بي عشق.
اصل شعر در وبلاگ قاصدک